Saturday, August 09, 2003

دارم تو مملکتی زندگی میکنم که از کمترین حقی که میتونم تو زندگی داشته باشم محرومم : حق تصمیم گیری. اینجا آدم نمیتونه بدون در نظر گرفتن دیگران تصمیمی بگیره . هر چقدر هم که هوار بزنی دیگران برام بی اهمیتند، بازم نمیتونی ندید بگیریشون. به قول عادل یا باید بری یا حل میشی . بعضی وقتا احساس میکنم دارم حل میشم بعد از مشاجره با دوست دخترم میشینم فکر میکنم میبینم همش تقصیر منه ، سر یک سری مسایل پوچ ایدالیسمیک بهش گیر میدم بعدم مگه این غرور لعنتی میزاره کوتاه بیای ؟ این جور وقتهاس که احساس میکنی داری حل میشی. من از ماتریالیسم بدم میاد ولی بهش پناه میبرم از دست این اسلامیست های اشغال. ای لعنت به این اسلام.لعنت به شرع مقدس. لعنت به هر چی که مقدسه . جامعه داره حلم میکنه ، حالم داره به هم میخوره از خودم. فکر این که ممکنه یک روزی منم یکی از اون گوسفندا بشم که منطق زندگیشون چوپانه،دیوونم میکنه.آخه تو این خراب شده حتی نمیشه رئالیستی زندگی کرد!لابد 4 روز دیگه هم زن ها رو آدم حساب نمیکنم چون ارزششون نصف مردهاست، 4 روز بعدش به پسر همسایه گیر میدم چرا دختر میاره خونه .4 روز بعدش میشینم پشت سر این و اون حرف میزنم. 4 روز بعد.....، کاملآ حل میشم. یعنی یا باید رفت یا موند و حل شد.
نه ! راه دیگه ای هم هست. میشه موند و تسلیم نشد. میشه موند و حل نشد.میشه عوض شد. دوران Teenage با اتکا به موسیقی متال از جامعه فاصله گرفته بودم. الان دیگه از متال خوشم نمیاد، ولی لزومی نداره برای مبارزه به چیزی اتکا کنم. من موندن رو انتخاب کردم، حل نشدن رو هم انتخاب میکنم. عادل غلط کرده. میمونم و حل نمیشم.

I'll stand my ground
I won't go down
You won't break me
You won't make me
You won't take me,
Under blood red skies

1 Comments:

At 4:53 AM, Anonymous Anonymous said...

hastam...

 

Post a Comment

<< Home